سفارش تبلیغ
صبا ویژن
پیاده رو...

تحجر اصیل!!!دمغ بود و گوشه ای نشسته بود. گفتم: چت شده...سرحال نیستی؟ گفت: سید!‏ تحجر بدنم کم شده! با تعجب نگاهش کردم و گفتم: یعنی چی؟ خنده ای کرد و چشماشو بست و انگار که می خواست یک صحنه ای رو تصور کنه گفت: هوس کردم یه تسبیح بلند و گنده بگیرم. ریش هامم بلند تر کنم - اشاره کرد به سینه اش - تا اینجا...بعد بزنم تو فاز نماز و روزه و عزلت نشینی...
تعجبم بیشتر شد. گفتم: تو که تا دیروز هوس روشنفکری کرده بودی...حالا چی شد؟ چشماشو باز کرد و گفت: آره...روشنفکری خیلی خوبه...ولی نه اون روشنفکری ای که الان مد شده ... من حاضرم بهم بگن متحجر ولی روشنفکر نگن! گفتم: چرا؟ گفت: بابا تحجر ما اصل و نسب داره. مثل روشنفکری بی پدر و مادر که نیست...همین کافیه...
بعد از اینکه کلی خندیدم گفتم: یعنی چی بی پدر و مادر!؟ گفت: یعنی یه مشت آدم غرب زده که خیال می کنن اگر حرف گنده های خارجی رو بلغور کنن می شن روشنفکر. گفتم: نمی دونم...اینم معضلی واسه خودش. به آدمایی که قید و بند دینی ندارن و هر مزخرفی می گن،‏ می گن روشنفکر به شما بچه مذهبی ها هم که خیلی دینتون درسته، اما مشکل بعضی هاتون اینه که نمی خوایید جامعه تون درک کنید می گن متحجر... روشنفکری یعنی دینداری متعادل و به روز...نه از دین بزن و نه از به روز بودنت...
و بعد دستش رو گرفتم و بلندش کردم: پاشو، پاشو بریم چایی ها رو بریزیم که الان روضه تموم میشه!



  • کلمات کلیدی : روزنوشت، پیاده روی
  • نوشته شده در  دوشنبه 88/10/28ساعت  1:8 صبح  توسط سید 
      نظرات دیگران()

    لیست کل یادداشت های این وبلاگ
    اللهم عرفنی حجتک...
    ازدواج 1
    تحجر
    ن ظ م
    شهر شلوغ
    تو و ما
    [عناوین آرشیوشده]